باران که می بارد
دل من یاد قلب تو می افتد
که می تپد
ـ از آن ته دلش هق هق می کند .
رعد و برق می زند آسمان
و من یاد آن زجهء آرام می افتم
که شانه های خدا را تکان می دهد
اما
دل این آدمکها آرام می ماند .
_ آن دردها که به دردت می آورند
و نمی دانند
نمی دانند ...
باران می بارانند
و کویر کلمات
بوی خاک نم گرفته می گیرند .