-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 تیرماه سال 1384 19:36
Moved
-
بشکن !
چهارشنبه 15 تیرماه سال 1384 18:36
به باغ وحش که می روند ( یک شیر بزرگ داخل یک قفس بزرگ تر ـ که میله های آهنی دارد ) می گویند شیر درّنده مسخره ها ...
-
نگاه
پنجشنبه 9 تیرماه سال 1384 23:40
از خانه که بیرون می روی کوچه پر از خانه است .
-
قرمز
پنجشنبه 9 تیرماه سال 1384 11:44
وقتی بودن از نبودن بهتر باشد _ یا بودن با نبودن یکی آنوقت چراغ های قرمز چشمک می زنند و مغزم تیر می کشد . باید فرار کرد منفجر می شوم !
-
رویا
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1384 12:33
میزی باشد که بنشینیم آبمیوه ای برای نوشیدن و جیبی پر پول پرده ای باشد برای پنهان شدن اراده ای از جنس احساس و خدایی نه چندان سخت گیر . نگاهم کنی و دوستم داشته باشی همین .
-
حباب
دوشنبه 30 خردادماه سال 1384 12:48
دیروز صدقه دادم برای سلامتی سلامتی ایلیا و او امروز صدقه می دهم تا سلامت بمانیم فردا صدقه خواهم داد تا لااقل او سلامت بماند و شاید پس فردا صدقه دهم برای سلامتی سلامتی آن دو .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 خردادماه سال 1384 21:01
به آن شاپرک تذکر بدهید کمی صداش را پایین بیاورد به پیر به پیغمبر نه اینجا گلستان است نه مهتابی خورشید می خواهیم بخوابیم !
-
با من ببین II
شنبه 21 خردادماه سال 1384 13:52
اتاق به هم ریخته پنجرهء تاکسی . آینهء تمام قد ریش تراش یک بار مصرف کیبورد کثیف . هندوانهء بی مزه جوش های کوچک . لپ های پف کرده . دست های لاغر شلوار خاکی . آسمان یکدست درختان مهربان جوی آب روان مانع بزرگ . قدرت مانع کوچک . چنگ طناب کفش های کهنه کفش های خاک گرفته کفش های دوستداشتنی عینک و جاعینکی تار ِ تار عمودِ عمود...
-
تولدی دیگر
پنجشنبه 19 خردادماه سال 1384 00:51
نمی دونم چرا (( بعدِ هرگز ! )) رو شروع کردم بگذریم که می دونم چرا اینجا رو ادامه می دم .
-
مسخ
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1384 14:28
در تمام آب های جهان غوطه ورم پوستم پر است از لمس قطره های آب و چشم هام رو به هر نور آبی باز است هر صدای بیگانه ای از صافی آب می گذرد و گوش هام در آغوشش می کشند هیچ صدایی نمی شنوم جز صدای آب در اطرافم موج می زنی .
-
وحشت
دوشنبه 16 خردادماه سال 1384 14:32
باشد . قبول . چهار جهت حال و هوای من _ شمال و جنوب و شرق و غرب هیچ نقطهء مشترک ندارند و هرکدام سی ِ خود راه می روند . اما هم پیمانند به یک سبک جلو می خزند . چه کنم ...
-
نود و نه
یکشنبه 15 خردادماه سال 1384 00:29
لب برکه رسیدم ساکت بود _ فقط جیر جیر سنجاقک ها تشنه بودم _ ترس دو روز پیش مجبورم کرده بود آن روز تمساح قصه دوستم را تکه تکه کرد و من فقط ترسیده بودم _ مثل باد گریختم دوست داشتم آب بنوشم با او یا حتی نه _ بدون او ( مهم آب بود ) یک جرعهء زلال تا تشنگی ام رفع شود همین و بعد فرار . . . . تمساح که نزدیک می شد چشم هایش که...
-
شبانه های من و او
جمعه 13 خردادماه سال 1384 22:29
کافیست فرمان دهی می شکفیم غمت نباشد کمی نشاط بیار آغازمان کن دوباره _ باران بباران خیس کن این سقف ضخیم بالا سر را مرد نیستیم اگر خیس نشویم بگو به ابر سیاهت . سیل بیار _ با چاشنی صاعقه و رعد و برق و هزار بار گردباد بل کمی گرد و غبار برخیزد از خیابانهامان هوامان گرفته لحظه به لحظه مان از سفیدی پژمرد هر چه آرزو داشتیم...
-
ذوق
جمعه 13 خردادماه سال 1384 13:09
می گفت : در آن ژرفای چشم هاش پرتو عشق دیده امّا کور شدند هر دو .
-
لیس
چهارشنبه 11 خردادماه سال 1384 21:17
اینقدر خودت را درگیر روزگار نکن چیزی توش نیست من خودم امتحان کرده ام دست که می زنی تِق تِق می کند .
-
آرمان
یکشنبه 8 خردادماه سال 1384 20:28
کشوری بزرگ در آن دور دور وجود دارد که مردمش از هم دور دورند فاصله ها را آنجا حس می کنی . در آن دور دور جاده هایی ساخته شده بزرگ و زیبا طولانی و بلند سرسبز و خوش آب و هوا . و مردمی که در دور دور زندگی می کنند آموخته اند از جاده ها لذت ببرند .
-
ترس
جمعه 6 خردادماه سال 1384 21:32
وارد تونل شده ایم و ماشینمان خاموش شده چراغ ها هم کوتاه ترین فاصله خطی است که پیچ و خم داشته باشد . یا شاید یک خط راست _ چه فرق می کند سیاه که باشی گور پدر فاصله نقطهء سفیدت کجاست ؟
-
به دلم .
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1384 10:40
دستهای تو ملافه های سفید را لکه می کنند دستهای تو پاک نمی شوند باشد می شویی و پاک نمی شوند شاید . که چه ؟ . هوا را دوده گرفته فرشته ی شب نفس نفس می زند خفه شو تو لیاقت نفس نداری .
-
هق هق
سهشنبه 3 خردادماه سال 1384 21:48
تا همین دو ساعت پیش یک پیراهن آبی داشتم مادرم شسته بودش از بوی نرم کنند خوشبو شده بود ــ لطیف و پوشیدنی گذاشتش روی بخاری تا خشک شود سرش شلوغ بود خیلی کار داشت یادش رفت برش دارد پس پیراهنم که خوشبوش کرده بود همان که شسته بودش سوخت من پیراهن آبی ندارم .
-
من
سهشنبه 3 خردادماه سال 1384 18:56
این همه فکرهای دیوانه وار گم شوید فرار کنید مگر دستم بهتان نرسد می خورمتان !
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1384 19:23
می خواستم برایت دستچین کنم زیباهایش را هر چه گشتم هیچ کدامشان زیبا نبود همه را با هم فرستادم کمیتم کیفیت را جبران کرد دلم گرفت !
-
برای دیگران .
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1384 13:48
برادرم را دوست دارم و خواهرم را حتی دوستانم من عاشقانه دوست می دارم و از هیچ کس توقع ندارم _ توقع عاشقانه دوست داشتن . من بهترین هام را برادرانه دوست می دارم .
-
بخوان به نام قانون
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1384 11:31
شیر قصه غرش می کرد _ یک مهمانی بزرگ برای شیرها غذای سرآشپز خرگوش خرگوش سفید قرار بود در هر دیس دو خرگوش بریان شده باشد با سبزیجات و مخلفات و از آنجا که شیر قصهء ما مهربان و دلسوز بود قرار شد خرگوش ها یک انتخاب داشته باشند ( که کدام ها کنار هم در یک دیس باشند ) . خرگوش ها به فرار فکر می کردند _ نه انتخاب بزرگ همه وحشت...
-
خارهای خشک ساقه ها را بمیران
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1384 22:25
خارهای ساقه ها بازوم را خراش می دهند . خارهای ساقه ها کنار برگ های سبز نارنج کنار نارنج های نارنجی و بهار که آمد میان شکوفه های سفید بازوم را خراش می دهند . فراموششان شده یادشان بیانداز بگو دستم در پی اطرافیانشان است نه آنها . خارهای خشک ساقه ها را بمیران .
-
دیگران .
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1384 21:11
هر چقدر دنبالش می کردم نمی شد چقدر تند می دوید ! موهای سفیدش وسوسه ام می کرد و چشم های قرمز براقش دوستش داشتم _ دوست داشتن در دین ما یعنی گرسنگی یعنی دیوانگی . دلم گوشتش را نمی خواست تنها لحظه ای نوازش یا حتی چند بوسه کجای دنیا نوشته اند که حیوانات درنده باید بمیرند ؟ _ یا بکشند ! . . . . شاید اگر نزدیکم شود تغییر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1384 15:50
یادم هست آن وقت ها جمع دوستانه صبح عطرِ نان تازه و نانوایی ها برایشان وسوسهء نان داست نه پنیر .
-
چشم
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1384 18:02
چشم هات را باز کن بهتر ببین کثافت ها و ساقه های پوسیده را و بهار و پاییز و فصلی دیگر گوش هات را پر کن از صدای بوق ماشین ها طعم های استفراغ آور را بو بکش و رهگذر کوچه های پر از دزد باش چشم هات را باز کن و بهتر ببین بهتر ببوس و بهتر در سینه بفشار زیبایی هایی را که می بینی تو آرامش بخش هر زیبایی هستی دلیل باش برای زیبایی...
-
برای آغازت
شنبه 17 اردیبهشتماه سال 1384 23:47
در یخچال را باز می کنم سه ظرف یخ برای شربت دو سیب یک شیشه آب زلال هوایی خنک برای تابستان .
-
س
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1384 20:45
انتظار بکش بودنم را تنم را در قلبت زجه بزن اسمم را صدا کن تا جوابت دهم من همینجا روی زمین قلبت را پرواز می دهم .
-
گذشتهء .... .
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1384 22:37
من به عنوان شوالیهء هفتم نمی ترسم و زیر نور زرد چراغ سقف که کم و زیاد می شود و سرم درد می گیرد و میان دیگرهای دوست دختردار و گوشی موبایل با عشق زیادم به p910 و نیاز مبرمم به بیست هزار تومان پول قابل قابل برای داشتن نصف پول سفر فریاد می زنم که بخندید نه به همدیگر . که به من من در خیابان پر از تاکسی های سبز و پیکان های...