به دلم .









دستهای تو ملافه های سفید را لکه می کنند

 

دستهای تو پاک نمی شوند

 

باشد

 

    می شویی و پاک نمی شوند شاید .

 

که چه ؟ .

 

هوا را دوده گرفته

 

         فرشته ی شب نفس نفس می زند

 

         خفه شو

 

                     تو لیاقت نفس نداری .






نظرات 4 + ارسال نظر
پویا پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 13:44 http://eteraz.blogsky.com

سلام یک کم هیچی نفهمیدم ... بگذار یک بار دیگه بخونم...

مریم پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 22:15 http://daryayemaram.persianblog.com

پس بیاین پر سر و صدا حرف بزنیم تا صدایِ نفساشو نشنوه...آخه اگه خفه شه....

مریم پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 22:19 http://daryayemaram.persianblog.com

آره واسه من همه چی اجباره حتی نفس کشیدن .کاشکی به منم و به دلمو به...میگفت خفه شو.اونوقت مجبور نبودم اجباری لذت ببرم...اونوقت واقعا لذت میبردم....شاید ...بازم نمیدونم...

[ بدون نام ] یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 16:43

به دستهایت نگاه کن ........ دقیق نگاه کن ....... می بینی ؟ تمام هستی ام را که در دستهای توست می بینی ؟ و دو دست من را که به اندازه ی دو حجم دست تو منتظرند ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد