تا همین دو ساعت پیش
یک پیراهن آبی داشتم
مادرم شسته بودش
از بوی نرم کنند خوشبو شده بود
ــ لطیف و پوشیدنی
گذاشتش روی بخاری تا خشک شود
سرش شلوغ بود
خیلی کار داشت
یادش رفت برش دارد
پس پیراهنم
که خوشبوش کرده بود
همان که شسته بودش
سوخت
من پیراهن آبی ندارم .
مجبوری تاسال ديگه صبر کنی که با عيدی هات يه دونه بخری...! چه صادقانه...
چرا پيشم نمی آی؟
اوج زیبایی و سادگی و صداقت را در نوشته های بی پیرایه ات میبینم. عذر تقصیر بابت تاخیر این مدت .بلاگ اسکای دیار ما فیلتر شده بود.من به روز شدم.منتظر مهربانیت هستم
سلام...سادگی و صداقتتان در نوشته ها دوست داشتنی ست...و این است که همیشه مرا وادار می کنم به اینجا بیایم..من آپم...راستی...نظرتونو در مورد تبادل لینک نگفتین..
منم یک جوراب داشتم.سوراخ شد .
الآن ندارم.همون جورابی که سالم بود.
باید یاد بگیریم خودمون لباسامو نو بشوریم. مخصوصا اونایی رو که دوسشون داریم..............
منم تا همین ۲ ساعت پیش یه شلوار آبی داشتم اما توی بسکتبال خوردم زمین و از یک جای بدی سوراخ شد البته من چون تولدمه می تونم امیدوار باشم که یکی دیگه بخرم... یک سری هم به من بزن رفیق...
بسم الحق
سلام
در سرزمینی که مقیاس برتری عقلی ؛ شمارش پیراهن های پاره است . از دست دادن یک پیراهن به معنی بالارفتن اعتبار تو ؛ پیش چشم آدم بزرگهاست .
هر چند که من یک دگمه پیراهن آبی تو را با تمام حضرات آدم بزرگ معاوضه نمی کنم .
حق نگهدار
خاطره اش قشنگه !