هر چقدر دنبالش می کردم نمی شد
چقدر تند می دوید !
موهای سفیدش وسوسه ام می کرد
و چشم های قرمز براقش
دوستش داشتم
_ دوست داشتن در دین ما یعنی گرسنگی
یعنی دیوانگی .
دلم گوشتش را نمی خواست
تنها لحظه ای نوازش
یا حتی چند بوسه
کجای دنیا نوشته اند که حیوانات درنده باید بمیرند ؟
_ یا بکشند !
.
.
.
.
شاید اگر نزدیکم شود تغییر عقیده دهم
_ گوشتش باید خوشمزه باشد
شاید بوی یک غذای لذیذ بدهد !
خوب هضم خواهد شد !
.
.
.
.
در این دوگانگی مانده ام
_ دوراهی از جنس ترس
.
.
.
و خرگوش بی امان می دود
می دود
فرار
فرار
فرار
....
این رسم روزگاره...
یا بکش..
یا بمیر...
یل بخور...
یا خورده شو...
نیست .
دل تو پر است از تمام معنی های آسمانی و ترس بر آن راه ندارد ....
سلام...تا زمانی که فکز لذیذی گوشت در ذهنمان است نمی توانیم زیبایی چشمانش را درک کنیم..ممنون که میای...بازم بهم سر بزن...آپم...