شیر قصه غرش می کرد
_ یک مهمانی بزرگ برای شیرها
غذای سرآشپز خرگوش
خرگوش سفید
قرار بود در هر دیس دو خرگوش بریان شده باشد
با سبزیجات و مخلفات
و از آنجا که شیر قصهء ما مهربان و دلسوز بود
قرار شد خرگوش ها یک انتخاب داشته باشند
( که کدام ها کنار هم در یک دیس باشند )
.
خرگوش ها به فرار فکر می کردند
همه وحشت کرده بودند
.
عصر . ساعت پنج بعد از ظهر موقع سر بریدن بود
_ به دستور شیر یک ذبح مذهبی
.
خرگوشِ سفیدِ چشم قرمز که نتوانسته بود فرار کند
شجاع شده بود
از مرگ نمی ترسید
ــ ولی بغض کرده بود
ترس برایش معنایی نداشت
_ اما نمی خواست کشته شود
خرگوشِ سفیدِ چشم سبز رویاهایش گریخته بود .