ترس



فرشته ها جمع شوید

 

بازوانم را بگیرید و هلم دهید

 

مرا دور کنید از این باغ زیبا

 

تا جایی که هیچ چیز نماند

 

هوایی برای تنفس یا دست هایی آشنا

 

پروازم دهید تا موسیقی های مسکوت

 

زوزهء بادی نه چندان سرد

 

جدایم کنید از شیرینی ها

 

دور کنیدم از بهترین ها

 

از خدا و مادر و دوستانه ها

 

از صاحب مقدس دو دست

 

من جز دردسری سیاه

 

دلگرمی هایم را ارمغانی نداشته ام

 

من جز التماسی قرمز و بچگانه هایی زرد

 

زرد و قرمزی بدرنگ

 

محبوبانه ها را مهمان نکرده ام .